Doctors

Medical

Doctors

Medical

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کـنی دردم 
تو را می‌بینـم و میلـم زیادت می‌شود هر دم 
بـه سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری 
بـه درمانـم نـمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم 
نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی 
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهـت گردم 
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هـم 
کـه بر خاکـم روان گردی به گرد دامنـت گردم 
فرورفـت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی 
دمار از مـن برآوردی نـمی‌گویی برآوردم 
شـبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستـم 
رخـت می‌دیدم و جامی هـلالی باز می‌خوردم 
کـشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت 
نـهادم بر لـبـت لـب را و جان و دل فدا کردم 
تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده 
چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم